این روزها کاپشنم را دوست ندارم
..
گرمای آغوشت را از من میگیرد .
پ.ن : ما که گرمای آغوشی رو حس نکردیم :))
این روزها کاپشنم را دوست ندارم
..
گرمای آغوشت را از من میگیرد .
پ.ن : ما که گرمای آغوشی رو حس نکردیم :))
_ بهش گفتی دوستش داری ؟
+ اوهوم .
_ خب چی گفت ؟
+ همون حرفایی که زدم بهت دیگه
_ اوهوم .. خب الان چیکار میکنی ؟
+ مجبورم وانمود کنم یه رفیق معمولیم.
_ سخت نیست ؟!
+ خودت چی فک میکنی ؟!
_ حسش نکردم نمیدونم ..
+ سخته ..
_ راهی نیست فراموشش کنی ؟!
+ شاید
_ خب فراموشش کن دیگه ..
+ الان زوده
_ -__- نمیتونم درکت کنم ..
+ میدونستم ^_^
پ.ن : گنگ و گیج و پیچ در پیچ که باشی یلنی هیچ کس نفهمه چیکار میکنی حتی بهترین دوستت :)
دوست داشتنت را از من بگیر
دیگر تحمل این همه دوست داشتن یک طرفه را ندارم
پ.ن : اوهوم -__-
شایعه کنید که رفتنیم
خدارا چه دیدی شاید وقتی برای ختمم گیر بیاورد
پ.ن: باز هم بی حس نوشته شد ؛)
🍁باز باران با محرم...🍁
🍁میخورد بر بام قلبم🍁
🍁یادم آمد کربلا را🍁
🍁دشت پرشور و بلا را 🍁
🍁گردش یک ظهر غمگین🍁
🍁گرم و خونین، لرزش طفلان نالان🍁
🍁زیر تیغ ونیزه هارا🍁
🍁با صدای گریه های کودکانه🍁
🍁اندرآن صحرای سوزان🍁
🍁می دودطفلی سه ساله. 🍁
🍁پُر ز ناله🍁
🍁دل شکسته🍁
🍁پای خسته🍁
🍁 باز باران قطره قطره می چکد از چوب محمل🍁
🍁خاکهای چادر زینب که کم کم میشود گِل🍁
🍁بازباران با محرم....🍁
+ بارون دیروز چقدر به دل نشین بود :)
خدایا شکرت که محرم امسال بارانی شروع شد :)
+ ولی هوا هم خیلی سرد شده ها ^_^
دستای آدم قندیل ناک میشه ^_^
+ هیئت میرید . مسجد میرید . هیئت دارید . دسته میرید . حسنیه میرید و ...
التماس دعای فراوون دارم ازتون :)
علی یارتون
یا حق
ببین جانم
دوست داشتن تو زیباترین حس عاشقانه ی این روزهای من است ..
میفهمی حس عاشقانه ی این روزهای من ..!!
...
به احترام دوست داشتنت چند دقیقه سکوت ...
پ.ن : یه نویسنده گاهی فقط خودش میفهمد چه مینویسد .. ♡
ل ع ن ت به حس مبهمی که یک آن وارد جسم و روحت میشود ..
و برای اثبات قدرتش با تمام وجود گلویت را چنگ میزند و روحت را پریشان میکنند ..
پ . ن : هوووم :(
دو جوان ، که یکی مونث و دیگری مذکـر
شانه به شانه ی هـم
در پیاده روی دور تــا دور درخت های کاج و لا به لایشان درخت های دیگر
که برگ های زرد و پاییزیاش جلوه ای دیگر به اطراف میداد
و خیابانـی که
فقط گنجشک و قناری ها اجازه ی رفت و آماد و گاهی آواز خواندن را دارند
در این هوای پـاییـزی حرف های ریز میزنند بهم و گاهـی
شوغشان را با لبخندهایی واقعی به رخ میکشند
خنده ای که سرشار از حس بودن هایـی میشود که فراموش نشندیست
میبینی آقــای خاص زندگی ام ؟
هر دویشان عاشق اند ..
پ.ن: دلم عشق میخواهد ! همین ..
بخاطر دوست داشتنت
کوتاه آمدم از تمام رویا هایی که زمانی باتو ساخته بودم !
پ.ن : وقتی رفتنی ها اجباری میشود ...
جناب آقای خاص..
دوباره مرا وادار به نوشتن کردی ..
زمانی هایی که گذشت را بخاطر داری ؟!..
پیامی از روی احساسم به دستت رسید و تو لبخندی زدی به آن ددستت دارم های مجازی
یا شاید هم اگر کمی وجدانت آسوده تر بود..
خنده ی بلندی کرده باشی
آن زمان مشت دست هایم کمی کوچک تر بود اما حالا کمی بزرگ شده است !
منظورم را میفهمی ؟
زمانی که نیمی از قلبم به تو اختصاص داشت حالا شاید یک میلی بیشتر اختصاص داشته باشد ..
اما میدانی هر روز که میگذرد حس زیبای دوست داشتنت قشنگ تر میشود
اما حیف که احساس دوست داشتنت هیچ گاه متقابل نمیشود
پ.ن : سخته آدم کسی رو بذاره کنار برای همیشه :)
- چون واسم مهمی دارم میگم
چون رفیق خوبم هستی دارم میگم
وگرنه من به دیگرون کار ندارم
کاش جمله بعد از اینت " چون واسم مهمی ... "
این بود " چون دوستت دارم میگم "
چقد این رفیق آزار میدهد مرا !
لحظه های عاشقی با ابا عبدالله التماس دعا :)
پ.ن : محرم هم با همه خوبیاش و بوی عطرش رسید از راه ^_^
التماس دعا :)