دالـان ِ بهـشت

دالـان ِ بهـشت

ای شاهـِد هر مجلسـی ,
آرام جـانِ هـر کـسی

گـر دوستان داری بَسـی ,
مـا نــیز هــَم بد نیستـیم

#سعدی

+

بخَـند :)

از طَرف ِ شما
  • ۱۶ بهمن ۹۷، ۱۴:۵۱ - نوید شریفی
    :)

۱۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

 بـَعله را آنـقَدر شـیرین گـُفت تــا در آن
ســُکوت
تـاپ، تـاپِ قــَلب مـَن را ، روح ســَعدی
هـَم شــِنید

راســتی مــِهریه‌ یـادم رفــت ؛

شـُد یک
شــاخه گــُل،
چــارده تا سـِکه و یـک جــِلد

قـُـرآنِ مجید

 

 

 

پ.ن : جناب آقای قاسم صرافان نوشت :)

۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۰۱
خانوم ِ دانِشجو :)

قـــَرار گـــُذاشــتـیم

کــه نام یــِکـــی

بــِشـــَود : شــَهید ...

و نــام دیــگــَری...

هــَمسـَرشــَهید !

و هــَمســَفر بــِشویم

بــه بــِهشــت...

امــا...

انتــِظار هــَمیشـه...

واژه ی ، دلتــنگ کننــده یِ

هــَمسـَفران اســت !

 


 

پ.ن 1 : دیگـری نوشــت :]

پ.ن 2 : بــَرای همسـرانتان دعـآی شهـادت کنید :)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۳۹
خانوم ِ دانِشجو :)

مَـن‌‌ْ مـــومِنَـــتْ هَـــسْتَــم وتُـــؤ پیِغَمبَر ایـــــن دٍِل‌ْ..

صَــد مُعجِّــزهـ دارَد لَبَتْ؛ تَنـها بِه یِکـــ لَبِــ😊ـخَنْــد..

 

 

پ.ن 1 : سـلـآم بعد از مدتی مجدد اومد :)

پ.ن 2 :این مدت بیشترِ فعالیت تو فضای سایبری در بخش اینستاگرام میبود :)

پ.ن 3 : ببخشید که کانال هم فعالیت زیادی نداریم :"> ..

ان شاءالله به زودی فعال میشود ..

پ.ن 5 : تک بیتی بالــا : دیگری نوشت :)

 

یا علــی (ع)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۲۷
خانوم ِ دانِشجو :)

من شعر غمم،شما ترنّم بانو !

من آینه و شما تبسّم بانو !

 

این نغمه ی «گندم،گل گندم» از من

تقدیم شما،دختر مردم،بانو !

 

 

پ.ن : دیگـری نوشت :)

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۳۵
خانوم ِ دانِشجو :)

پاک کن اشک مرا با چادرت بانوی

من

هرزمان دیدم تورا ناگاه چشمم تار

شد

 

سر به روی شانه ام بگذار و دستم

را بگیر

تامرا داری نگو که حالتم غمبار شد

 

 

پ.ن : جناب محسن کاویانی نوشت :)

 

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۲۴
خانوم ِ دانِشجو :)

هـَر چنــد نــَداری تـُو ز احــساس،

نـِشـانی

مـَن عاشق لبــخَند تــُوام، گــَرچه

نــَدانی

 مــَغرور و بـَداخـلـاق بـِشو با هــَمه

اما

 « با مـَن بـِه ازیــن بـاش کـِه بـا خـَلـقِ جــَهانی »

 

 

 

پ.ن : خـانم نفیسه سادات موسوی نوشت :)

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۰۳
خانوم ِ دانِشجو :)

بانوی من زیاد مزاحم نمی شوم
یک‌عمر داده است دلم زحمت شما

باورکنید بازهمین چندلحظه پیش
با عشق باز بود سر صحبت شما

بانو هنوز هم که هنوز است به دلم
سر میزند زنی به قد و قامت شما

 

 

پ.ن 1 : دیگــری نوشت :)

پ.ن 2 : آهنگ جهاد ( حــامد زمانی ) ..

فوقِ عالی دوستـش دارم .. یکی از آهنگهای مورد علاقم که انگار باهام حرف میزنه :) ..

یادمه اولین بار گوش دادنش .. بغض دیرینم تبدیل به سیلی از اشک شد ..

دوست داشتم شماهم گوش بدید ..

البته لازم به ذکر است این دفعه توقف کردنش با شماست و فقط یک بار پـخش میشه ..

اینجوری هر کسی دوست نداشت میتونه متوقفش کنه ;)

پ.ن 3 : عجیب با این عکس اُنس گرفتم :"> .. دوست داشتنیست :)

پ.ن 4 : به کانال سانتال مانتالهای دالـان بهـشت هم سر بزنید :))

 

https://telegram.me/ba94noo

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۱۶
خانوم ِ دانِشجو :)

انقلاب بین ما الگوی عشـــــق
ناب شد
آن حجاب و چادرت دربین زنها
باب شد

کسب وکا رروسری در شهرمان
رونق گرفت
بعد از آن زلف پریـــــشان اندکی
نایاب شد

 

پ.ن : آقـای مسعود محمدپور نوشت :)

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۱۶
خانوم ِ دانِشجو :)

 موی ‌مشکی،عشق‌ خوبم،زندگی
زیباست ‌نه؟
اینکه ‌من ‌روزی ‌تورا دیدم‌ خدا
میخواست ‌نه؟

تا ب‌ کی‌ باید ‌تورا حاشا ‌کنم؟
پس ‌گوش‌ کن
دوستت دارم ‌زاشـعارم‌ کمے
پیداست‌ نه؟

 

 

پ.ن : دیگری نوشت :)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۰۷
خانوم ِ دانِشجو :)

 

"او هم یک آدم معمولی بود. من بعضی اوقات لباس پوشیدن‌هایش را نمی‌پسندیدم. دوست نداشتم لباس‌هایی را که خیلی‌ها تن می‌کنند، بپوشد. گاهی اوقات درباره این موضوع، خیلی با او حرف می‌زدم و اما او این‌ها را دوست داشت. شاید هر کسی ظاهر او را می‌دید فکر نمی‌کرد روزی شهید شود. شیطنت‌هایش را دوست داشتم. خیلی شلوغ بود و همیشه در منزل شعر و آواز می‌خواند. یادم هست یکبار که می‌خواستم نماز بخوانم، گفتم:« چقدر سر و صدا می‌کنی! کمی آرام باش» چون شلوغ می‌کرد و تمرکز نداشتم. با خنده گفت: «زهره! روزی بیاید آنقدر خانه ساکت باشد که بگویی ای کاش سروصداهای میثم بود»." این‌ها را زهره نجفی همسر شهید مدافع حرم میثم نجفی می‌گوید.

 

پ.ن 1 : اخبار 20:30 دیشــب !!! صدای آباجی .. خواهری گریه نکن .. اونم بغض .. یه بغل .. فقط گریه ..

پ.ن 2 : دلـم یک سفر جــنوب میخواهد !!!

پ.ن 3 : حـــَلمـآ .. ببخــش آدمهـای قدر نشنـاس این سرزمـین را !!! ببخـــش !!!

ببخش آدمهایی را که میگویند پدرت بخاطر پــول رفت و تو را تنها گذاشت .. و بخاطر پــول متولد شدنت را ندید !!!

ببخـش که روز زمینی شدنــت پدر در کنارت نبــود !!!

ببخش آدمهایی را که نمیدانند اگـر پدرت نبودند الـان ..

زبانم لال .. چشمانم کور باشد و آن روز را نبینم ..

روزی که روزهایشان مثـل حال روزهای سوریه با صدای بمب و موشک و تیر و خمپاره شب بشود !!!

حــلمـا .. نکند یـه وقت نفرینشان کنی .. 

حــلما برایشان دعا کن ، شاید فقط دعا باشد کـار ساز مـردم ساده ی سـرزمینم  !!!

(با بغـض نوشت )

پ.ن 4 : خسته شدم از بس شهید دیدم و زخم زبانهای مردم سرزمین را دیدم !!!

پ.ن 5 : اللهم عجل الولیک الفرج

 

+ متن مصاحبه خیلی طولانی بود !! قسمتیش رو در ادامه مطلب قرار دادم .. اما اگه خواستید تمام مصاحبرو بخونید .. لینکی که در آخر متن در ادامه هست رو کلیک کنید !

 

+ یا زیـنب کبـری (س) مــددی

 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۲۲
خانوم ِ دانِشجو :)

ق.ن : یک پست کاملا متفاوت :)

ق.ن : بعد از خواندن نظر دهید .

 

دلم بهانه ات را گرفته.

به من گفتند که حرفهای ناگفته ام را در جمع شما بگویم اما از کجا شروع کنم؟؟

بابای من حرف دلم را برایت مینویسم.

ولی مگر می شود یک دنیا حرف را در یک کاغذ کوچک جای داد؟!

حرف های ناگفته بسیار دارم که با تو بگویم.

از دلتنگی هایم و از خاطرات فراموش نشدنی و از روزهای با تو بودن ازخودم و از بزرگ شدن برادرم واز گریه های پنهانی مادر واز عکس پر از خاطرات روی دیوار.

بابای من خیالت راحت، همه هوایم را دارند. اما،دلم در هوای توست.

آن روز که تو رفتی من سن و سالی نداشتم اما خیلی سال پیش با تو مردانه عهد بستم که چنان باشم که همه بگویند: «این یادگار شهید الهی است»

و مایه افتخار تو باشم. سخت است ولی با تو می توانم .

پدر جان آیا می شنوی چه می گویم؟ دوست داشتم در کنارم باشی تا سر بر زانویت بگذارم و درد دلهایم را برایت بگویم.

ای کاش بودی تا من در کنار تو به خود ببالم. اما نه!!!

حالا که فکر میکنم میبینم اکنون زمانیست که باید بیشتر به تو افتخار کنم چون تو شهیدی و شهید زیباترین تفسیر عشق و شجاعت و ایثار است.

فقط با سوز دل و اشک چشمم میخواهم بگویم

روزی که نوشتیم "بابا" سخت ترین روز زندگی من و برادرم بود که باید با دستان کوچکمان کلمه بابا را مشق می کردیم،

آخر ما که در زندگی خود هرگز پدر را ندیده و کسی را بابا صدا نکرده بودیم و مفهوم جمله "بابا آب داد" بی معنی بود.

شاید همه ی فرزندان شهدا سخت ترین روز زندگیشان همان روزی بود که بابا را مشق کردند.

شاید در نگاه اولبه سایر دختران که سایه پدر بالای سرشان است و هر چه میخواهند برایشان مهیا میشود و

کمبودی ندارند حسرت بخورم که چرا سایه پدر بالای سرم نیست. ولی عمیق که فکر میکنم می بینم آنچه که پدرم به من داده هیچ پدری به دخترش نداده،

پدرم نعمت اصالت و ریشه نعمت معرفت و ایمان را در خونم تزریق نمود، نعمتهائی که هرگز فروشی نیست وحتی

پدران میلیونر هم نمی توانند در هیچ معامله ای آن را خرید و فروش کنند.

 

 

پ.ن : دلنوشته ی یک فرزند شهید ..

۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۱۸
خانوم ِ دانِشجو :)

ق.ن 1 : قصدم توهین نیست .. از مفهومِ کلی این متن خوشم اومد :)

ق.ن 2 : درسته با بسته شدن راکتور اراک به جهانیان ثابت شد ما جنگ رو دوست نداریم !

و قبول دارم مردم عزیز کشورم به این توافق نیاز داشتن ..

ق.ن 3 : دلم برای آرمیتا و علیرضا اندکی بد گرفت ..

ق.ن 4 : بعد از خوندن + بغض + سکوت + انتشار

ق.ن 5 : دوست دارم همه این متن رو بخونن .. همه کسانی هم که خوندن نظر بدن :) ..

حتی اگه مخال این پست هستن ..

ق.ن 6 : اون تیک بالا و پایین هم خیلی برام مهم هست ..

ق.ن 7 : اگه کسی ناراحت شد از خوندنش .. من همینجا ازشون عذر خواهی میکنم ..

 

+ یا علی ع

 

سلام آقای تدبیر ...

آقای امید ...

آقای هورا ...

آقای شعار ...

سی دی ات مبارک

چشمانمان روشن ...

تو امروز می خندی و من ...

این شاعر گریان

شعر سپیدم را ...

سیاه می سرایم ...

تا اعلام عزای خصوصی کنم!

و کامم را ...

به حلوای مرگ احمدی روشن ..

-که همین امروز کشته شد-

تلخ کنم!. ...

امروز همه خوشحالند ...

از اوباما و نتانیاهو گرفته

تا همین حاجی شهرمان ...

که سجده شکر کرد ...

"خدا را شکر امروز بنز ارزان می شود" ...

و دلّالی که فریاد می زد: ...

"تا مرغ ازان هست

زندگی باید کرد"....

و شلیته ای خنده که...."

ساپورت پوستی با نخ بیست درصد چند؟" ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۰۷
خانوم ِ دانِشجو :)

دلــَم پیــشِ تو درگیـــرِ و تــُو مَرد
قــِصه اَم باشی
برایــَم یـک بــَغل نــَرگــِس،بــِگویی : وه !
چــِه ماهـی تــُو !

 

بــَرایــَت هــَرشَـب‌ و هــَر روز ، یــِک‌ دَســته
غـَزل،هــِدیه !
بــَرایــَت هـَمسَـــری باشــَم، بــَرایم تِــکیـهـ
گــاهــی تــُو

 

 

پ.ن 1 : دیگـری نوشت :)

پ.ن 2 : تا اطلاع ثانوی این عاشقانه ها بی مخاطب حقیقی هستند ^_^

پ.ن 3 : زندگیتون سرشار از عاشقانه ها :)

 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۵۱
خانوم ِ دانِشجو :)

پیش من سَرکرده ای چَفیه به
جای روسری
با همین حُجب و حَیایت هی دل
از من میبری

 

چارقُل خواندم برایت فوت کردم
سمت تو
صورتت آزرده شد از بس که نازک
پیکری

 

 

پ.ن : دیگـری نوشت :)

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۴۷
خانوم ِ دانِشجو :)

داستـــــانی دارد بــَرایِ خــُودش

تــو در خیــال او بــاشی

،

او در خــیال خــُودش

 

 

 

 

پ.ن : خویــش نویـــس :)

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۲۲
خانوم ِ دانِشجو :)