دلیل اما بی دلیل ..
برای دوست داشتنش هزار و یک دلیل آوردم ..
اما او بی دلیل قدم به جای نا کجا آبادی گذاشت ..
که دیگر دستانم دستان گرم و آغوش آرامش را نچشد ..
برای دوست داشتنش هزار و یک دلیل آوردم ..
اما او بی دلیل قدم به جای نا کجا آبادی گذاشت ..
که دیگر دستانم دستان گرم و آغوش آرامش را نچشد ..
یه شعر از سلن دیون رو توی یه سایت دیدم. زیبا بود. بخونیدش:
زیگی,اسمش زیگیه
من دیوانهء اون هستم
اون پسریه که شبیه هیچکس نیست
اما من عاشقشم,این تقصیر خودم نیست
حتی اگه بدونم
که اون هرگز منو دوست نخواهد داشت
زیگی,اسمش زیگیه
من دیوانهء اون هستم
دفعهء اولی که دیدمش
خودمو تو خیابان به آغوش اون انداختم
من به سادگی یهش گفتم
که بهش احتیاج دارم
اون موقع ساعت چهار صبح بود
من تنها بودم و احتیاج داشتم
که با کسی صحبت کنم
او به من گفت بیا بریم و با هم قهوه بخوریم
و ما برای همدیگر قصهء زندگی مونو تعریف کردیم
با هم گریه کردیم,باهم خندیدیم
زیگی,اسمش زیگیه
اون تنها دوست منه
تو سرش فقط موسیقیه
اون توی یک بوتیک صفحه های موسیقی می فروشه
میتونم بگم که اون در یک کهکشان دیگه زندگی میکنه
هر شب اون منو برای رقص می بره
به جاهای خیلی خیلی هیجان انگیز
جاهائی که اون رفقای زیادی داره
اره,من میدونم که اون پسرها رو دوست داره
من باید خودمو متقاعد کنم
که سعی کنم اونو فراموش کنم... اما
زیگی,اسمش زیگیه
من دیوانهء اون هستم
اون پسریه که شبیه هیچکس نیست
اما من عاشقشم,این تقصیر خودم نیست
حتی اگه بدونم
که اون هرگز منو دوست نخواهد داشت