فریاد های بی صدایی که سنگینی بغضشان گلوی نازکم را انقدر می فشارد که اشک می شوند و آرام و بی صدا از گوشه چشمان خیره ام می بارند....... آه ...آیا می شود روزی این سکوت نیز بشکند...می شود روزی سکوت هم اشک بشود و ببارد از ابری چشمانم ؟ می شود آیا تن بی رمقم روزی جان بگیرد... فل بداهه بود ...تا متن رو خوندم این به ذهنم رسید...بی احترامی تلقی نکنید پر حرفی ام رو بانو جان
مُدیر نِگار:
وای بانو بی نظیر و زیبا بود :*
ممنونم گلی جان و این متن رو یک جایی ثبتش کن :)
اِرسال ...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.