﷽
_ عروس خانم
برای بار سوم عرض میکنم
آیا بنده وکیلم با مهریه معلوم شما را به عقد آقا سید .. .. در بیاورم
.
_با اجازه حضرت ولی عصر"عج" و پدر و مادر عزیزم بله
برف و شادی و صداهای مختلف
.
دخترک
نگاه میکرد
از زیر چادر
.
صورت آقاشون خیلی پیدا نبود
گوشه ی چادر رو کمی بالا گرفت
.
_ پیس پیس
آقامون سلام
.
آقا پسر خندش گرفت
_سلام خانومم
.
_آقامون
.
بله؟
.
_بهت تبریک میگم ک من زنت شدم
.
_خیـلی خیلی ممنونم بانو ..
خیلی مخلصیم
.
دو ساعتی نگذشته بود ک اتاق پر از بوی قاطی شده ی عطر و برف شادی مونده بود
و عروس و داماد
.
آقا داماد بلند شد و کلام الله مجید رو از رو سفره برداشت
دست خانم رو گذاشت رو قرآن
دست خودشم گذاشت کنارش
.
_خانومم به احترام همین قرآن ازت ی بله میخوام.. .
تو هر لحظه ای و هر ثانیه ای
تو هر اتفاق خوب یا بد
محرمیت قلب منو قبول میکنی؟
.
عروس خانم سرش پایین بود
فکر میکرد
محرمیت قلب ی نفر رو قبول کردن
یعنی یک روح باشید در دو بدن
یعنی حرف نگفته ای نباشه
یعنی صاف صاف باشی
.
_بله آقا سید
بله
..
آقا پسر قرآنو گذاشت رو پیشونیش
_خدایا شکرت
..
شیرینی برداشت گرفت سمت خانوم
_مبارکه بانو
.
پ.ن : زندگیتون سرشار از عــشق خــدایی ^ــ^