در ایـن پاییـــز که نـزدیک اسـت ..
و دلـم تو را میخـواهد
تو کجــایی ؟!
در ایـن پاییـــز که نـزدیک اسـت ..
و دلـم تو را میخـواهد
تو کجــایی ؟!
زنی با موهای سیاه
با بارانی سیاه
با شال گردنی سیاه
با کاغذی در مشت
رویش نوشته
" تو بهانه شعر های منی"
زنی که دل به بارانی خیابانها میدهد
میرود
میرود
میرود
و زیر لب می خواند
" دعا کن بر نگردم "
زنی شبیهِ من ..
{ نیکی فیروزکوهی }
پ.ن : ازین به بعد نوشته های که به دلم نشست و حال کنونی مو بیان میکرد رو هم میذام :)
میـدانم یکـ روز خودت بـه این نتیجـه میرسـی که
دلـت برای دوسـت داشتـنم بسیــار تنگـ و کـوچک شده اسـت !
پ.ن : واقعـا ! :)
بـایـد از دلـم فرار کـنم ..
و پـناهنده ی دلـی باشم که هیچ دیـنی به گـردنـم ندارد !
دلـم دینـش دیدن معشـوقه ایسـت که هـیچ رسیدنــی در برابرش زانو نمیزند !