دالـان ِ بهـشت

دالـان ِ بهـشت

ای شاهـِد هر مجلسـی ,
آرام جـانِ هـر کـسی

گـر دوستان داری بَسـی ,
مـا نــیز هــَم بد نیستـیم

#سعدی

+

بخَـند :)

از طَرف ِ شما
  • ۱۶ بهمن ۹۷، ۱۴:۵۱ - نوید شریفی
    :)

میدانی ..

بیشتر ما آدمهای افتاده ای هستیم ..

تو از پا ..

دیگری از کار ..

و من از چشمان زیبای اوی زندگیم ..

پ.ن: ایده گرفته از  ..

ما خانواده ی افتاده ای هستیم ..

مادرم از پا

پدرم از کار

و من از چشمان تو .. ! 

:)

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۳:۰۰
خانوم ِ دانِشجو :)

دعایت می کنم ، عاشق شوی روزی

بفهمی زندگی ، بی عشق نازیباست

دعایت می کنم ،

با این نگاه خسته ، گاهی مهربان باشی

به لبخندی ، تبسم را به لب های عزیزی ، هدیه فرمایی

بیابی ، کهکشانی را ، درون آسمان تیره شب ها

بخوانی نغمه ای با مهر

دعایت می کنم ، در آسمان سینه ات

خورشید مهری ، رخ بتاباند

دعایت می کنم ، روزی زلال قطره اشکی

بیابد راه چشمت را

سلامی از لبان بسته ات ، جاری شود با مهر

دعایت می کنم ، یک شب تو راه خانه خود ، گم کنی

با دل بکوبی ، کوبه مهمانسرای خالق خود را

دعایت می کنم ، روزی بفهمی با خدا

تنها به قدر یک رگ گردن ، و حتی کمتر از آن

فاصله داری

و هنگامی که ابری ، آسمان را با زمین ، پیوند خواهد داد

مپوشانی تنت را ، از نوازش های بارانی

دعایت می کنم

روزی بفهمی ، گرچه دوری از خدا

اما خدایت با تو نزدیک است

دعایت می کنم ، روزی دلت بی کینه باشد ، بی حسد

با عشق

بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست

شبانگاهی ، تو هم با عشق با نجوا

بخوانی خالق خود را

اذان صبحگاهی ، سینه ات را پر کند از نور

ببوسی سجده گاه خالق خود را

دعایت می کنم ، روزی خودت را گم کنی

پیدا شوی در او

دو دست خالیت را پر کنی از حاجت و

با او بگویی :

بی تو این معنای بودن ، سخت بی معناست

دعایت می کنم روزی

نسیمی ، خوشه اندیشه ات را

گرد و خاک غم ، بروباند

کلام گرم محبوبی

تو را عاشق کند بر نور

دعایت می کنم وقتی به دریا می رسی

با موج ها ی آبی دریا ، برقص آیی

و از جنگل ، تو درس سبزی و رویش ، بیاموزی

بسان قاصدک ها ، با پیامی ، نور امیدی بتابانی

لباس مهربانی ، بر تن عریان مسکینی ، بپوشانی

به کام پر عطش ، یک جرعه آبی ، بنوشانی

دعایت می کنم روزی بفهمی ،

در میان هستی بی انتها ، باید تو می بودی

بیابی جای خود را ، در میان نقشه دنیا

برایت آرزو دارم

که یک شب ، یک نفر با عشق در گوش تو

اسم رمز بگذشتن ز شب ، دیدار فردا را ، به یاد آرد

دعایت می کنم عاشق شوی روزی

بگیرد آن زبانت

دست و پایت گم شود

رخساره ات گلگون شود

آهسته زیر لب بگویی ، آمدم

به هنگام سلام گرم محبوبت

و هنگامیکه می پرسد ز تو ، نام و نشانت را

ندانی کیستی

معشوق عاشق ؟

عاشق معشوق ؟

آری ، بگویی هیچکس

دعایت می کنم روزی بفمهمی ای مسافر ، رفتنی هستی

ببندی کوله بارت را

تو را در لحظه های روشن با او

دعایت می کنم ای مهربان همراه

تو هم ، ای خوب من

گاهی دعایم کن

...



پ.ن 1 : کپی اندر پیست تلگرام :)

پ.ن 2 : باید فونت و عکس مربوط شم بذارم .. که فردا حتما ایگ کارو میکنم .. ( انجام شد )

پ.ن 3 : و تقدیم میکنم این متن فوق العاده زیبارو به همه دنبال کننده های عزیزم :) که وقتی تعدادشون روز به روز زیاد میشه .. آنچنان انگیزه ای برای نوشتن به من میده کا فقط خدا عالمش هست ♡
خیلی دوستون دارم .. اغراق نیست حقیقته .. و ممنونم از انرژی و وقتی که برای خوانده شدن این نوشته ها و درد و دلهای من میذارید و گاهی با حرفهاتون دلگرمی و گاهی با حرفهاتون یک جهش و تغییر در من به وجود میارید ..

پ.ن 4 : هیچ کدوم ازین حرفا فقط حرف نیست یک حقیقت درونی هست ..

به بودنتون افتخار میکنم و مممنونم که هستید ❤

در پناه خدا پاینده باشید ..

یا حق 🌷

۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۰۰:۰۵
خانوم ِ دانِشجو :)
دل بسـتن بـه آدم هـای زمیـنی از ابتـدا اشتبـاه بود ..

نه اینکـه کاملـا اشتباه باشـدها نه ..

فقـط قسمتـی از آن اشتباهی پیش به شیوع پیدا کرد  ..

قسمتـی که عشـق را به اشتباه برای دیگران معنـا بخشیدند ..

و عشق پاک و فرشته ی زیبا را تبدیل به دیو های دو سر و اژدها های چشم چرانی کردند ..

دیوهایی کـه هر چه پیش میرویم و به روزهای بعدی و آینده ی سفید نزدیک میشـویم تعدادشان بیشتر از

شونصد و هفصد و هزار و اندی میشــود ..

این دیوها دسته هایشان روز به روز بیشتر

 و با شدت زیاد اوجاق تولید مثلشـان فعال اسـت و تنورشان گرم ..

در این میان یا باید عشق را نجات دهیم یا عشق زمینی را اشتباهی محض بدانیم ..

که اندرنظرم باید کمی از عشق های زمینی فاصله گیریم و

عشق های آسمـانی
را تجربـه کنیم تا بلکـه عشق پاک را در این بلبشون و هرج و مرج دیوهای دو سر پیدایش کنیم ..

و بعد به جنگــ دیوهای دوسری برویم که عشــق را به اشتباه معنی میکننـد :)




۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۱۵:۰۸
خانوم ِ دانِشجو :)
 بـرف میبـارد !

میبـینی ..

جــز رد پـای گنجـشک های این حـوالی که به دنبال جـایی برای گرم مانـدن

 ازین سرمـای سوز آور میگردند

رد پـایی نیسـت ..

از کـدام مسیـر عبور کـردی ؟

که ایـن دانـه های سفید هم نشـانی از تو به من نمی دهند ؟











۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۱۴:۳۴
خانوم ِ دانِشجو :)

| یــــ رحــمن ـــآ |

 

ســـلـآم بـه خواننده های وبلاگـــ دالـان بهـشت ..

 

قدم رنجه فرمودین به کلبه ی کوچـــک اما مـملوء

 

از حرف ها و درد و دلهــایــی کـه اکثـرشان دسـت نوشته هایم اند ..

 

نوشـته هایـی کـه از سـر شوق سـروده میشـوند ..

 

گــاهی لبخندی بر لبـان مینشاند و گـاهی آهـی بر دهان ..

 

گـاهی مخاطبـانش از درد مشترکـــشان حرف میزنند و

 

گـاهی نوشتـه هایی پــوچ و نا مفهوم ..

 

،

 

ایـــنجــا دلــــم مینوســید ..

 

و

 

مــن بی تقصیرمـ ..

 

  :)  

 

 

+

 

 

پ.ن 1 :

 

دومیـن پست ثابت ..

 

پ.ن 2 :

 

کـــاش بیـــטּ ایـــטּ دستهـــاے رو بـــ ه آسمـــاטּ

آرزوے دیرینـــ ه زمیـــטּ مستجـــاب شـــود


اللّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

 

۱۱ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۴ ، ۰۹:۵۳
خانوم ِ دانِشجو :)

دلم می گوید خسته است ..

خسته از تمام رنگارنگی های دنیای آدمها ..

که هر کجایش انگار رنگ مشابهی ندارد ..

گاهی آنچنان مشکیست که به چرکی تمام میزند و حالش را بد میکند و اینگونه بگویم تمایل به دیدنش ندارد و گاهی آنچنان صورتی جیغ دخترانه که چشم را کور میکند ..

دلم خسته است خودش اینگونه میگوید ..

باید خوابش کنم ..

نیاز به یک خواب چند روزه ..

نه اصلا شاید چند روزی بیشتر از چند روز ..

خوابی که بعد از بیداری اش ..

سرتا سر دنیا را یک رنگ ببیند ..

نه آنچنان تیره و نه آنچنان جیغ ..

دلم خواب میخواهد ..

یعنی میشود ؟؟

پ.ن : میشود ؟؟ ؛)

 

پ.ن 2 : مفهومی دور از عاشقی دارد :)

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۹
خانوم ِ دانِشجو :)

آدم ها گاهی عجیب عاشق میشوند ..

گاهی عاشق پرنده های آسمان ..

آنچنان زیبا تصورش میکنند ..

که انگار آن هم آدم است و دارای قدرت علاقه ..

و یا اینکه این موضوع را درک میکند که کسی بر کره ای خاکی مشتاق دیدارش در بالکنی نشسته است و گاهی به عکسی خیره میشود که در آسمان از او گرفته بود ..

و گاهی به یادش آسمان را با هواپیمای مسافرتی طی میکند تا شاید بار دیگر او را ببیند ..

البته این آدمها آنچنان معشوقیشتان را برای دیگران توصیف میکنند که انگار چندین سال از آشناییشان میگذرد ..

گرچه آشنایی اندکی دارند ..

آشنایی که به ثانیه هم شاید نمیکشد ..

من این آدمها را بیشتر از داستان خیالی لیلی و مجنون باور دارم ..

این آدمها دیوانه نیستند ..

فقط واقعی عاشقند ..

پ.ن: اینم اولین نوشته :)

۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۴ ، ۱۹:۱۶
خانوم ِ دانِشجو :)

ســلـآم :)

 

نویسنده با شما صحبت میکنه ^ــــ^

 

خواستم بگم یه خورده تغییرات در فاز نگارش بنده رخ خواهد داد تعجب نکنید  ..

 

:)

 

ازین من بعد پستهای ارسال شده به یک فرد خاص تقدیم خواهد شد :) 

 

پ.ن :

عــاشقی است دیگـــر کاری نمیتوان کــر :)

پ.ن 2 :

دیـدارِ تــو گـَرصُـبح اَبـد هم دهَـدَم دسـت
مـن سَـرخـوشَـم از لـذتِ ایـن چِشـم به راهـی ..
*فـریـدون مـشـیری*


 

پ.ن 3 :

مخاطب خاص : شهید محمد رضا دهقان heart

پ.ن 4 :

سوالی بود حتما جواب بمیدم ^ـــ^

حتما بپرسید :)

حتی به صورت خصوصی ^ـــ^

۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۶:۴۳
خانوم ِ دانِشجو :)
حسرت یک بوسه بر دستانم را مردی به دلم گذاشت ..

مردی که در کوچه ای که تنها رهگذرش من بودم ..

دست راست معشوقه ی چادر اش را بوسه ای زد ..

پ.ن: سلامی نو ^_^
۲۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۴ ، ۲۱:۰۱
خانوم ِ دانِشجو :)

قــلمت را بـه دسـت بگیـر ..

 

حروف را در یکـ خبر دار سـاده به صــف ردیـف کـن ..

 

جـایشـان را مشـخص کـن ..

 

حـال بنوازشـان تا بنوازنـد برایـت

 

حرفـ هـای حبـس شـده ای کـه روی دلـت سنگیــنی میکنــد ..

 

۱۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۴ ، ۰۹:۳۰
خانوم ِ دانِشجو :)

از خـــانوم نسبتا معـمولـی

 

به آقــای نسبتـا خاص :

 

می دانـی آقا جــان ..

 

شما یـک مذکــر خاص هستیـد که مدام به فکــر سورپرایز کـردن بانویـتان هستیـد ..

 

بـانویـی که عاشـقانه برایتـان می سرایـد ..

 

و هــر بار به بهــانه ای هم کـلامــتان میشـود

 

تا از آخرین خبـر های احوالـتان با خبـر شـود و مهمـترین کــلمه برای او

 

از زبـانتان " خوبم " میباشد ..

 

و گـاهی با " خوبم به خوبیتان" در پوست خود نمی گنجد ..

 

آقـا نسبتـا خاص ..

 

اگر صـدای مرا میشنوید ..

 

یکـ عـلـامت حیـاتی و ضد باران از خودتـان به یادگـار بگـذارید ..

 

میدانـید کـه این روزهــا بارانــــ ردپــاهارا میشــوید و میبـرد ..

 

ایــن بانو عجیـب تر از آنـه که فکـرش را بکنـید به رد پایـتان محتـاج اسـت !

 

پ.ن : ^___^

 

 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۴ ، ۰۸:۵۴
خانوم ِ دانِشجو :)

می دانی !

از تمام حرفهایم به تو ..

تنها این نوشته هاست ..

که حقیقت دارند ..

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۲۱:۴۲
خانوم ِ دانِشجو :)

این روزها تنها مرحم و درمان دردهای جوانیم ..

همین نوشتن است ..

که آن هم به ساز شاعرانه ای نمینوازد ..

پ.ن: سلامی دوباره^_^

باز گشتی که 7 روز طول کشید :)

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۲۱:۴۰
خانوم ِ دانِشجو :)

دلم یک عشق میخواهد ..

از آن عشق های ناب و خاص و ساده ..

دلم عشقی میخواهد ..

از آن عشق های شاعرانه ..

از آن شاعرانه هایی که با شعر های سعدی یکی میشود ..

دلم دوست داشتن میخواهد ..

از آن دوست داشتن هایی که حدش به مثبت و بی نهایت میل میکند ..

و کسی در این میان باید وجود خارجی داشته باشد  ..

تا سزاوار تمام عاشقانه های یک طرفه ای .

از جنس من ..

 

باشــد ..

پ.ن: :)) خب چیه آدم نباید دلش عاشق بشه :))

 

۱۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۲۱:۵۴
خانوم ِ دانِشجو :)

میدانی ..

سخت است ..

در اوج علاقه و دوست داشتن ..

خودت را ..

مثل یک مرد 90 ساله که چند سال است فرزندش را نمیشناسد ..

به آلزایمر بزنی !!

پ.ن: سخته .. مگه نه ؟ ؛)

 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۲۱:۳۴
خانوم ِ دانِشجو :)