دالـان ِ بهـشت

دالـان ِ بهـشت

ای شاهـِد هر مجلسـی ,
آرام جـانِ هـر کـسی

گـر دوستان داری بَسـی ,
مـا نــیز هــَم بد نیستـیم

#سعدی

+

بخَـند :)

از طَرف ِ شما
  • ۱۶ بهمن ۹۷، ۱۴:۵۱ - نوید شریفی
    :)

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید» ثبت شده است

بســم الله
.

.
در مورد مرگ و قیامت و آخرت زیاد حرف میزدیم

ولی تا حالا یهویی اینجوری ..

همچین سوالی ازم نپرسیده بود:

"اگه یه روز تابوتمو ببینی چیکار میکنی ملیحه .. ؟" .

گفتم:"عباس تو را خدا از این حرفا نزن ..

عوض اینکه دو نفری نشستیم .. 💕

یه چیز خوب بگی ..

حرفمو قطع کرد و گفت:"جدی میگم ملیحه .."

دست زد رو شونَم و گفت:

"تو باید مرررد باشی ..! من زودتر از اینا باید میرفتم ولی ..

چون تو تحمّلشو نداشتی ..

خدا منو نبرد ..

احساس میکنم دیگه وقتشه ..

گفتم:"یعنی چیییی ..؟

معنی این حرفا چیه عباااس ..

یعنی واقعاً میخوای دل بکنییی ..؟!💔"

گفت:"آره .. "

گیج بودم ..

نباید قبول میکردم .. گفتم:"عباس ..

خودت اگه جای من بودی ..

شنیدن این حرفا واست راحت بود ..؟💔"

میگفت:

"هر بار که از خونه میرم بیرون و ..

باهام خداحافظی که میکنی ..

به این فکر کن که شاید دیگه همو ندیدیم ..💔"

تحمل پذیرفتن این یه مورد خیییلی سخت بود ..💔

میدونستم هر جور شده با استدلالاش مجابم میکنه ..

قربون صَدَقَم میره و منو میخندونه...💕

ولی این بار خنده به لبهام نمی اومد ..💔

از خدا خواسته بود ..

اول به من صبر بده ..

بعد شهادت به خودش ..

گاهی وقتا نگاش که میکردم،میلرزیدم ..!

انگار ابهتش ..

یه چیزی تو وجودش میترسوند منو ..

یه بار اینو بهش گفتم ..

لنگه دمپایی برداشت و کوبید تو کله ش ..!

رو زمین غلت زد و گفت: "مگه من کی ام که اینجوری میگی ملیحههه...؟!

همه مون از خاکیم و دوباره خاک میشیم..."

میگفت:

"تابوتمو که دیدی گریه و زاری نکن...💔"
.

.

#شهید_عباس_بابایی

 

 

پ.ن : فقــط => :)

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۱۸
خانوم ِ دانِشجو :)

مــَن عــاشــــق لبخـندهــــــایـت بودم و حــالـآ

با لبخــندهای زخمــی ات دل می بـری از مــن

 

عــاشــقترینم ! من کجــا و حضــرت زیـنـــب ؟!

حــق داشتــی اینقـدر راحــت بگـذری از مـــن

 

 

پ.ن : دیگـری نوشــت :)

پ.ن : میشـه برای من دعا کنید همسـره شـهید بشوم آیا ؟ :">

من خودم از الـآن دارم آینده نگری میکنم و برای آقامون دعای شهادت میکنم .. آیا این امر اشتباه است ؟

پ.ن : باورتون میشه چند وقتی هست دارم رو خودم کار میکنم ( که همسر شهید بشوم )

پ.ن : گفتگوی همسران مدافع حرم که از شبکه افق پخش میشه ( ملازمان حرم ) اینقدر به دلم میشیه ! همیشه خودم رو جای این بزرگواران قرار میدم .. اگه همسرم شهید بشه چی بگم ؟! چیکار کنم ؟!

:دی

پ.ن : آیا این گونه پارتی بازی کردن خوب است ؟

پ.ن : شاید ما بانوان ایرانی شهیــد نشیم ولی شهــید پروری میکنیم تا بهـشت :)

پ.ن : مگه نمیگن برای کسی که دوستش دارید دعای شهادت کنید !! خب منم آقامون رو دوست دارم :"> هر چند نمیدونم الان کی هستن و کجا هستن ؟! :">

پ.ن : یکی از صحبت هایی که حتما در مراسم خواستگاری بحثش رو پیش میکشم همین شهادت جناب همسر هست ( دوستی میگفت با این سوال کلا روشنش میکنی طرف مقابل رو :"> )

پ.ن :

ハートだよ。1つ のデコメ絵文字روز پاسدار و میلاد با سعادت سید الشهدا حسین بن علی بر تمامی پاسداران و شیعیان دنیا مبارک

 

 

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۴۵
خانوم ِ دانِشجو :)

بسم رب النور

 


قسمت اول :


حدودا ساعت 2 بعد از ظهر بود که تلفن خونه زنگ خرد ..

-زهرا تلفن کارت داره

منتظر تلفن نبودم و معمولا بچه ها به گوشیم زنگ میزدن  برای همین احتمال دادم پشتیبانم باشه

-سلام زهرا جان خواستم بگم امروز ساعت 3 باید بری سالن کوثر برنامه برای دریافت جایزه .. یادت

که نرفته ؟

بعد از سلام و احوال پرسی

- جایزه ؟ جایزه ی چی ؟

-مگه تو مسابقه ی کتاب خوانی سلام بر ابراهیم شرکت نکردی ؟ برنده شدی دیگه اونجا برو برای

دریافت جایزه خانم --- هستن اونجا ..


قسمت دوم :

 

درست یادم نیست ولی نزدیکهای امتحانات ترم اول بود .. پشت بلندگو مدرسه اعلام کردن مسابقه

ی کتاب خوانی سلام بر ابراهیم هر کس تمایل داره به کتابخونه ی مدرسه مراجعه کنه ..

بار اول بهونم کنکور بود برای همین اقدام نکردم ( با اینکه سال قبل اردوی راهیان آقای دبستانی از

این کتاب اینقدر تعریف کرده بودن که از کتابخونه ی مدرسه چند روزی قرض گرفتم و خوندم البته نه

کاملا جوری که تو مسابقه شرکت کنم ) بار دوم که اعلام کردن به دلم افتاد شرکت کنم خیلی

اتفاقی تصمیم عوض شد و کتاب #سلام_بر_ابراهیم رو رو بروم دیدم .. بعد از دو زنگ کتاب و

پاسخنامه سوالات رو تقدیم مسئول جمع آوردی کردم :)) و سرعت عملم رو ستایش میکردند ؛)

 

قسمت سوم :


ساعت دو و نیم از خونه به سمت سالن حرکت کردم ..

حدود نیم ساعتی تو راه بودم تا رسیدن به قصد مربوطه . دنبال خانمی که منتظرم بود گشتم ولی

پیداشون نکردم .

روی یه صندلی ردیف عقب نشستم .. بعد از سخنرانی فرمانده ی ناحیه .. کلیپی پخش شد .. و

بعد از اون صحبتهای حاج آقا پذیرایی من باب شهدا ی مدافع حرم و شهدایی هشت سال دفاع

مقدس .. و بعدهم دوست داشتنی ترین سکانس برنامه صحبتهای دو خواهر شد عزیز بود

حضور خواهر شهید ابراهیم هادی و خواهر #شهید_مجید_ابوترابی

و نکته ای که خواهر شهید ابوترابی عرض کردن :

انجام فعالیت های فرهنگی !

شهید ابوترابی به گفته ی خواهرشون فعالیت فرهنگی انجام میدادن  و ایشون هم ازما خواستن

 فعالیت مذهبی رو در اولویت قرار دهیم !


قسمت چهارم :


این دست خط دست خط دو خواهر شهیدی هست ..

خواهر شهید ابوترابی اولین نوشته

و دومین نوشته خواهر #شهید_ابراهیم_هادی

ازشون خواستم برام دعای سفارشی بکنن و دعای سفارشیم رو هم نوشتن ..

 

#ان_شاءالله_توفیق_شهادت

#حتم_دارم_بی_دعوت_نبود_رفتنم 🌸

#اتفاقی_کاملا_یهویی

#یهویی_ها_به_دل_مینشیند

#جاشمعی_دوست_داشتنی

#کادو_یهویی

#یادگاری


عکس به تاریخ :

 

هفتـم اردیبهـشت نود و پـنج

یا مهدی عج

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۴۶
خانوم ِ دانِشجو :)

بـــه نـام خــــالق جـــان

 

امـروز 26 اُمـ فـروردیـن 1395

 

آقـا محـمد رضای مهــربون

 

میــلـآدت مــُبارک :)

 

اینجا امـامزاده عــلی اکبــر ( چـیذر )

 

:)

 

جایــی که دوست داشتم حضور داشته باشـَم و نشد !!

 

و دیدم چــقدر شلوغ هـست :))

 

و اصـلـآ محـلی برای درد و دل کردن نبود :))

 

ان شاءالله فردا جور بشـه برم :(

 

داداش محمد رضـــا میدونی دلم چی میخواد :">

 

لطفا و خواهشـا :">

 

یه کاری بکن بشه اگه میـشه که بشه :))

 

کاری نکن مجـبور بشم به قسـم دادنـت به بـی بـی آ :">

 

خـُب آخه میدونی ..

 

بذار بیـام پیـشت هـمه چیو برات تعـریف میکنم :)

 

خیـلی خیـلی دوست داریم داداش محـمد رضا ..

 

دست نویس :

 

هوایـَم را داشته بـاش که عجیب به هواداریــَت نیازمـندم ..

 

پ.ن :

تولدت برای بار هـِار و یکم مبارک مهربـون داداش :)

 

پ.ن :

هی رد شو از این کوچه و هی دلـــ ببر از ما

تــو فلـــسفه بـــودن این پنجــــــره هایی ...

 

پ.ن :

از امـشب شـب آرزوهاست ( لیلة الرغایب ) میشه منم یادتون باشه لطفا :)

۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۴۲
خانوم ِ دانِشجو :)

قـــَرار گـــُذاشــتـیم

کــه نام یــِکـــی

بــِشـــَود : شــَهید ...

و نــام دیــگــَری...

هــَمسـَرشــَهید !

و هــَمســَفر بــِشویم

بــه بــِهشــت...

امــا...

انتــِظار هــَمیشـه...

واژه ی ، دلتــنگ کننــده یِ

هــَمسـَفران اســت !

 


 

پ.ن 1 : دیگـری نوشــت :]

پ.ن 2 : بــَرای همسـرانتان دعـآی شهـادت کنید :)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۳۹
خانوم ِ دانِشجو :)

 

"او هم یک آدم معمولی بود. من بعضی اوقات لباس پوشیدن‌هایش را نمی‌پسندیدم. دوست نداشتم لباس‌هایی را که خیلی‌ها تن می‌کنند، بپوشد. گاهی اوقات درباره این موضوع، خیلی با او حرف می‌زدم و اما او این‌ها را دوست داشت. شاید هر کسی ظاهر او را می‌دید فکر نمی‌کرد روزی شهید شود. شیطنت‌هایش را دوست داشتم. خیلی شلوغ بود و همیشه در منزل شعر و آواز می‌خواند. یادم هست یکبار که می‌خواستم نماز بخوانم، گفتم:« چقدر سر و صدا می‌کنی! کمی آرام باش» چون شلوغ می‌کرد و تمرکز نداشتم. با خنده گفت: «زهره! روزی بیاید آنقدر خانه ساکت باشد که بگویی ای کاش سروصداهای میثم بود»." این‌ها را زهره نجفی همسر شهید مدافع حرم میثم نجفی می‌گوید.

 

پ.ن 1 : اخبار 20:30 دیشــب !!! صدای آباجی .. خواهری گریه نکن .. اونم بغض .. یه بغل .. فقط گریه ..

پ.ن 2 : دلـم یک سفر جــنوب میخواهد !!!

پ.ن 3 : حـــَلمـآ .. ببخــش آدمهـای قدر نشنـاس این سرزمـین را !!! ببخـــش !!!

ببخش آدمهایی را که میگویند پدرت بخاطر پــول رفت و تو را تنها گذاشت .. و بخاطر پــول متولد شدنت را ندید !!!

ببخـش که روز زمینی شدنــت پدر در کنارت نبــود !!!

ببخش آدمهایی را که نمیدانند اگـر پدرت نبودند الـان ..

زبانم لال .. چشمانم کور باشد و آن روز را نبینم ..

روزی که روزهایشان مثـل حال روزهای سوریه با صدای بمب و موشک و تیر و خمپاره شب بشود !!!

حــلمـا .. نکند یـه وقت نفرینشان کنی .. 

حــلما برایشان دعا کن ، شاید فقط دعا باشد کـار ساز مـردم ساده ی سـرزمینم  !!!

(با بغـض نوشت )

پ.ن 4 : خسته شدم از بس شهید دیدم و زخم زبانهای مردم سرزمین را دیدم !!!

پ.ن 5 : اللهم عجل الولیک الفرج

 

+ متن مصاحبه خیلی طولانی بود !! قسمتیش رو در ادامه مطلب قرار دادم .. اما اگه خواستید تمام مصاحبرو بخونید .. لینکی که در آخر متن در ادامه هست رو کلیک کنید !

 

+ یا زیـنب کبـری (س) مــددی

 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۲۲
خانوم ِ دانِشجو :)